از پوشک گرفتن خودم در نوجوانی


وب پوشکی ها و ABDL ها

جهت آشنایی با گرایش ABDL


امکانات وب





برای استفاده از وب های ما از مرورگر های موزیلا و اپرا استفاده کنید تا مشکل بارگذاری صفحات حل شود

 

تو این نوشته می خام داستان گرایش خودم به ABDL رو برای شما بگم:

داستان علاقه خودم از بچگی شروع شد ، وقتی که از 8 سالگی کلا یادم میاد که بعضی وقتا سراغ این چیزا می رفتم و خونواده من یه خونواده عجیب و غریب هستن نه مذهبی هستند نه غیر مذهبی ، بابام مذهبی مامانم زیاد نه ، از طرفی عادت دارن هر چی خوب و با حاله رو بزارن کنار فقط طبق آداب رسوم (خیلی سس شر خود شون) به سبکی مزخرف و سنتی زندگی کنن.

من کاملا باهاشون مخالفم و خودم زندگی پر زرق و برق و تجملاتی دوست دارم ولی اونا میگن زندگی تجملاتی خوب نیست و از این حرفای مسخره ایی که قدیمیا زیاد میگن!

بخش اصلی داستان ، یکی از روز های 13 سالگی خودم هست ، من کلا تو نوجوونی علاقهم به پوشک بود و مثل بقیه هم کلاسی هام نبودم ، زیادم رفیق شر دور خودم نداشتم چند نفر از گوگولیای کلاس باهام رفیق بودن منم خجالتی بودم و یخرده گوشه گیر.

وقتی 13 ساله بودم یه خواهر کوچیک تر از خودم داشتم که اون موقع با ارفاق میشد 2 و نیم ساله و ننه بابام براش لاستیکی و پوشک (مای بیبی و مرسی زیاد بود) می خریدن ، منم یواشکی خوشم میومد میرفتم برشون میداشتم و بعضی وقتا استفاده می کردم ، تقریبا میتونم بگم سایزم بود ولی کامل و خوب بسته نمیشد ، من با روش هایی که الان نمیشه گفت یجوری می بستم اونا رو.

یه روز وقتی از مدرسه برگشتم و اومدم خونه ، مامانم و خواهرم میخاستن برن خونه مادربزرگم که خونه شون تو همون محله ای بود که ما ساکن بودیم ، مامانم بهم گفت ما میریم تو هم وسایل تو بزار خودت بیا گفتم باشه و اونا رفتن.

من برای تفریح یدونه از مرسی های خواهر کوچیکمو برداشتم و بستم و روش شلوار مدرسهم ، کتابای درسمو گذاشتم تو کیفم و بعد از ناهار راه افتادم برم پیش شون تا درسمم اونجا بخونم ، وقتی رسیدم خونه شون ، می خاستم قبل شروع درسم یکم استراحت کنم ، خوابیدم ولی قبل از اینکه خوابم ببره جیش داشتم از طرفی پوشکم پام بود نمی تونستم برم سرویس بازش کنم چون زیاد باز بسته شدن پوشک ، چسباش خراب میشه بسته نمیشه دیگه اونا هم می فهمیدن من پوشک بستم اگه می دیدن ، بهترین راه رو انتخاب کردم!!!!!! (جیش کردن تو پوشک)    بعدشم خوابم برد تا عصر

عصر بلند شدم دیدم عرق کردم پوشکمم گرم شده ، بلن شدم آماده شدم برای درس خوندن اونم درس تعلیم اجتماعی (خیلی سس شر)

بین درس خوندن هر وقت احساس راحتی و سبکی می کردم ، جیشم می ریخت تو پوشکم ولی هر وقت یاد این میفتادم که پوشک پامه ، چیز میشدم (چیز دیگه نمیشه بگم)    درسه هم لعنتی زیاد بود و خیلی حفظی داشت ، تموم بشو نبود.

تا آخر شب خوندم تا اینکه مامانم اومد تو اتاق گفت می خاد خواهر مو عوض کنه ، منم رفتم اتاق دیگه تا بخونم ادامه شو آخرشم یه صفحه موند و برگشتیم خونه خودمون (با همون پوشکی که من پام بود خیس و گرم)

همیشه آخر شب یه فرصتی میشد برم حموم برای نظافت و عوض کردن پوشک ولی اون شب این فرصت جور نشد ، تصمیم خودمو گرفتم بخوابم شاید صبح قبل مدرسه بتونم عوض کنم ، صبح بلن شدم دیدم بابام حموم رفته منم دیرم شده ، منم مجبور شدم با وضعیتی که از شب قبل داشتم برم مدرسه!

پوشکم خیس بود و آویزون ولی در حدی نه که خیلی معلوم باشه ، تو مدرسه هم زنگ کلاسی اول و دوم سعی کردم یا بشینم یا روبرو همکلاسی هام وایستم تا از پشت شلوارم زیاد کسی متوجه نشه ، از زنگ کلاسی سوم دیگه واقعا داشتم تو پوشکه می سوخت پوستم ، چاره اییم نداشتم ، سرویس بهداشتی مدرسه هم سطل نداشت و طوری بود که کسی رو نمیزاشتن زیاد وایسته اونجا.

با خوبی خوشی مدرسهم تموم شد و برگشتم خونه و خداروشکر اتفاق ضایع کننده ایی نیفتاد ، 

وقتی رسیدم خونه ، اولش رفتم سر ناهار تا مامانم و خواهرم شک نکنن من می خام برم حموم برای عوض کردن پوشکم چون مامانم بعد از ناهار معمولا خواهرمو می برد اتاق تا خواهرم بخوابه
بیشتر سختی داستان مال موقعی بود که قبل عوض کردن پوشکم ، باسنم داشت تو پوشک می سوخت و باید صبر می کردم مامانم و خواهرم برن اتاق

ریز جزییات داستان رو بیشتر از این بخام توضیح بدم ، میشه وقت تلف کنی چون جزییات داستان شبیه یه بیرون رفتن و تو جمع رفتن با پوشک هست اونم با پوشک خیس
داستان های دیگه اییم هست که یکیش تو ایام عید سال 1394 یکیش مرتبط با تابستون همون ساله اونا هم جالبن و میگم
یسری از کارا رو تو همون سن و سال وقتی نوجوون بودم همیشه انجام میدادم اونا رو هم تو نوشته های بعد میگم جالبن

وب پوشکی ها و ABDL ها...
ما را در سایت وب پوشکی ها و ABDL ها دنبال می کنید

برچسب : از پوشک گرفتن,نوجوان پوشک عاشق,وب ABDL ها,وب پوشکی ها, نویسنده : گروه ABDL مدیا ddtrdiaper بازدید : 190 تاريخ : يکشنبه 20 خرداد 1403 ساعت: 17:04





آرشیو مطالب